فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

کوچیک خان

شمارش معکوس .....

روزها و روزها میگذرد و من لحظه به لحظه حضورت را نزدیک تر حس میکنم... روزها و روزها میگذرد و من لحظه به لحظه حضورت را نزدیک تر حس میکنم... پسر نازنین من ، نمیدانم چه حسی درونم جریان دارد که گاه بیقراره دیدنت میشوم و گاه دلتنگ تکان هایت. لحظه ای دلم میخواهد نرمی تنت را با صورتم حس کنم و لحظه ای دیگر دلم میخواهد تا ابد در درونم و با من باشی. گاه دلم هوای بوی تنت را میکند و گاه بی تاب سکسکه ها و ضربان هایت. چه میتوان کرد؟.........رسم غریبی است..........تا عادت میکنیم زود دیر میشود! تازه به وجودت عادت کرده ام ، به تکانهای منظمت ، به عکس العمل های آشکار و هشیارانه ات. هیچ میدانستی در این 9 ماه شیرین ، به عشق تو نفس کشیده ام؟... ...
11 مرداد 1391

فرشته كوچولوي ما

فرشته كوچولوي ما هر روز آدماي زيادي به دنيا مي‌يان ... فكرش رو ب كن هر روز خدا اين همه فرشته رو از آسمون رحمتش براي ما مي‌فرسته ... يه حس قشنگ يه نور اميد ته دلم هست و خوشحالیم از اینکه فرشته آسموني ما هم تو راهه ... دردانه معصوم مادر هر روزي كه از داشتنت،لمس حضورت و هيجان بودنت مي گذرد پيش از پيش مهرت در تاروپود وجودم ريشه مي كند و عميق تر درك مي كنم نياورد روزي را كه خدا پدر و مادري را به نداشتن فرزندش بيازمايد. ديگر تمام وجودم شده ايي... با تو به خواب مي روم،رويا مي بينم و در تمام لحظات نيمه هوشيار و بيدار از لمس بودنت كيفور مي شوم. به گمانم همين ها يعني مادر شدن يعني تفاوت ا...
10 مرداد 1391

آخرین سونوی این دوران....

  خدا را هزاران بار شکر میگویم که دامنم از وجود گلی زیبا سبز است و خداوند مرا لایق نام مادر دانسته پسرم با امدن تو مادر بودن را فهمیدم ... بهشت را نمیخواهم که  حس مادرانه خود بهشت بی انتهایی ست ... نازنینم دست در دستانم بگذار ... و از هیاهوی این دنیا نترس که من ٬مادرت،تا نفس دارم کنارت هستم  و خدایی بالای سر ماست که همیشه مراقب و ناظر است. پسرم فرنام ؛ امروز به همراه بابایی رفتیم سونو ... آخرین سونوی این دوران ( خوب بودی مثل همیشه) . و این روزها ، روزهای آخر است که تو در منی ... باور کردنش سخت است پسرم . دلم تنگ می شود برای : تمام دردها ، ناراحتی ها و بی خوابی ها تمام بی...
9 مرداد 1391

اين روزهاي من...

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ، به گرمای لحظاتی که تو را حس می کنم در وجودم، با تو گرم و پر هیجان هستم ای خورشید خاموش نشدنی زندگی مان.   روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ، به گرمای لحظاتی که تو را حس می کنم در وجودم، با تو گرم و پر هیجان هستم ای خورشید خاموش نشدنی زندگی ام. همچون یک رودخانه که آرام می گذرد روزهای زندگی تو در وجود من نیز آرام آرام می گذرد و به انتها نزدیک می شود نمی دانی که چه حس تلخ و دردناکی است این حس که قراراست تو از وجود من جدا شوي. ساعت های دونفره مان پر از لحظه های زندگیست، ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقی است. ای جان من، می دانم که همیشه برای من همینگونه پاک و معصوم خواهی ما...
8 مرداد 1391

دل نوشته ای برای پسرم!!!!!

تا امدنت روزی هزار بار روحم را میتکانم از هرچه غبار تنها به حرمت قدمهای کوچک تو....     فرشته معصوم کوچک که این روزها بزرگ‌تر شدنت خبر از دنیای جدیدی می‌دهد که قرار است تجربه کنیم ترنم  آمدنت برایم فقط مادر شدن را نیاورد، همه ارزشهای انسانی و همه آنچه آموخته بودم را فرا گرفت تو فقط یک کودک در دامان من نیستی تو گنجینه‌ای هستی که خداوند به امانت به ما سپرد و من و پدر هرآنچه باید برای درخشش تو انجام می‌دهیم اما می‌ترسم، می‌ترسم محبت‌هایم و احساساتم دری به رویت ببندد می‌ترسم آنقدر عاشقت باشم که ...
1 مرداد 1391

مادرانه...

عاقبت در يك روز از روزهاي دور كودك من پا به دنيا مي نهد آن زمان...   عاقبت در يك روز از روزهاي دور كودك من پا به دنيا مي نهد آن زمان بر من خداي مهربان نام شور انگيز مادر مي نهد. آن زمان طفل قشنگم بی‌خیال در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پاک یاس ها در مشام جان من پیچیده است آن زمان دیگر وجودم مو به مو بسته با هستی طفلم میشود آن زمان در هر رگ من جای خون مهر او در تار و پودم میشود میفشارم پیکرش را در برم گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاوید باش در کنارم زندگی‌ آغاز کن میگشاید نور چشمم دیدگان بوسه‌ ها از مهر بر رویش زنم  گویمش آهسته‌ ای طفل عزیز  ...
27 تير 1391

براي فرشته كوچكم

شمردن بلدم از خیلی سال پیش.....اما این روزها...     شمردن بلدم از خیلی سال پیش.....اما این روزها گم می کنم لحظه ها و ساعتها را.......تقویم کوچک روی میز را صد بار بیشتر از قبل ورق می زنم...مدام می نشینم و می شمارم روزهای با تو بودن را....هفته ها حالا برایم معنای دیگری دارد هم برای من و هم برای آنهایی که بعد از احوالپرسی می پرسند الان هفته چندمی؟؟؟ و این یعنی چند هفته مانده تا به تو رسیدن. مدتهاست که دیگر  یک نفر نیستم.شده ام دو نفر، دو قلب که به فاصله کمی می تپند و تجربه می کنند روزهای با هم بودن را... فرشته نازم وقتي قشنگترین صدای زندگی را به گوشم رساندي-صدای تپش قلبت که وجودم را غرق شادی کرد و اشکهایم را سراز...
25 تير 1391

امروز هوای دلم بارونیه...

الان که دارم برات مي نويسم يه باروني گرفته           نميدونم چرا هواي دل خودمم باروني شده،                                امروز ازاون روزاست که دوباره دلم گرفته...       قبل از اینکه مرا محاکمه کنی، قدم برداشتن با کفش هایم را  امتحان کن !     با پاي دل بيا،انقدرها هم بد نيست     امروز هوای دلم بارونیه   انگار میخاد یه طوفان بزرگ راه ب...
15 تير 1391

من خيلي منتظرتم ...

هر روز که چشامو وا مي کنم به اين فکر مي کنم که وقتي بياي انگار همه دنيارو به من مي دن. هر روز برات سوره ياسين مي خونم تا با ايمان باشي.          برات سوره محمد مي خونم تا امين و با صداقت باشي.                   برات سوره يوسف مي خونم که صورتت مثل ماه باشه.   من خيلي منتظرتم . اين روزا برام خيلي دير مي گذره. بوي عيد مي ياد.اخه فردا نيمه شعبانه عزيز دلم ...            ...
14 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد