فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

کوچیک خان

بهار...

روز شمار تولّدِ سبز بهار از دامن قهوه­اي- خاكستري زمين به جاهايِ خوب خوبش رسيده است، زمين آبستنِ بهارِ موعودي كه ماه­هاست انتظارِ آمدنش منتظرم كرده است،       كلي نشانه­هايِ ريز و كوچك از آسمان به سويِ زمين ريسه بسته­اند و هم­نوايِ با هم سرود آمدنش را زمزمه مي­كنند هرروزي كه مي­گذرد،‌پنجره­هايِ بيشتري از دلِ زمستان به سمتِ روشنايي بهار باز مي­شوند،‌ جشنِ ملحفه­هايِ سفيد و پادري­هايِ شُسته شده و رها شده  از نرده­هاي رو به كوچه و خيابان هر روز رنگي­تر مي­شود، آدم­هايِ آويزانِ دستمال به دست كه گـَردِ روزگار را از پنجره ها ب...
28 اسفند 1392

اینکه ...

      جنابِ آقايِ خوب پدر   .......   جنابِ آقايِ خوب پدر اينكه ساعت ها صندلي كنارت در ماشين را اشغال نمي كنم و هيچ گله ایی در  بابِ كثيفي ماشين نمي­فرمايم! اينكه جا صابوني در جاي جاي خانه خالي مي شوند و خالي مي مانند و به رويِ خودم نمي­آورم ! اينكه جعبه­ها خالي از ­دستمال كاغذي مي شوند و مهم نمي­باشد! اينكه جايِ لكه هايِ  آب رويِ شيرهايِ حمام و دستشويي مي ماند و كاري به كارشان ندارم و از افتادن به جانشان با شوینده های مختلف خبری نیست! اينكه از شب قبل، پنجاه بار اسمِ غذايِ ناهار فردا را از جنابت نمي­پرسم! اينكه به محضِ قطع اينترنتِ خان...
29 بهمن 1392

مادری...

مادر شدن عبور از سخت ترین امتحان خداوند برای من بود. نمیدونم چجور پشت سرش گذاشتم. گاهی ناشکری کردم و هر از گاهی شکر . خدایا کمک کن  تو  بقیه این مسیر سربلند باشم. هم پیش تو و هم پیش زیباترین هدیه ایی که بهم دادی.       ...
5 آبان 1392

باز هم ممنونننننننن

یکی از سخت ترین چیزهایی که در زندگی برای پدر مادرهاپ یش میاد دیدن گاه وبیگاه مریضی بچه هاشونه واین به چشم مادرانه مون کوهی از غم واندوهه ومن ه م درکوران این غم گرفتار شدم واین روزها بااین مشکل درکنارکودکم دست وپنجه نرم میکنیم این واقعیت دردناک مریضی همیشه وهمه جا در کمینه وفرنام گلم هم استثنا نبود...   پسرم  بعد از واکسن 1 سالگیش یه سرخک خفیف گرفت و خیلی اذیت شد اما خداروشکر حالا خیلی بهتره . دکتر میگفت از عوارض واکسنه و کاری هم نمیشه کرد جز مداراااا از همه دوستان که به من زنگ زدن ویا اینکه پیام دادن تشکر میکنم وقربون همشون میشم وباید بگم خاله های نازنین فرنام جونم خوب شده والان حالش خیلی بهتره ...
9 مهر 1392

مادرانگی

درست زمانی که بین همه ی اگر ها و باید و شاید ها و چون و چرا ها مصمم می  شوی بنشینی بر سر سجاده ی مهرش و از خدا نام مادر را التماس کنی .... و بعد  خدا منتش را ... نعمتش را.... در حقت تمام کند و نام زیبای مادر را برازنده ی باقی  اسمت کند قصه ی روزهای تنهاییت تمام می شود یکی می آید که تو، به لطف  بودنش بهترین حس ها را تجربه می کنی و به ضمانتش وامِ مادرانگی می گیری به  همینِ تسهیل بی بدلیل ... خودت به میل خودت ، خودت را از دفتر اولویت هایِ خودت، داوطلبانه خط می زنی .... و یک نفر را مادرانگی می کنی تا مرز مادر شدن و حتی بعد تر .... درست مثل مادرت .... یادم بماند که همه ی این ها  خستگی دارد ... نگرانی دارد... ا...
8 مهر 1392

تشکررررر

نیمایوشیج در تولد یکسالگی فرزندش نوشت : پسرم  یک بهار یک تابستان یک پاییز ویک زمستان رادیدی .  از این پس همه چیز تکراریست جز مهربانی   عاشقتم دردونه مامانیییییییییییییییی همین حا از همه دوستان عزیزی که تولد پسرم رو یادشون بود و تبریک گفتن تشکر میکنم .امیدوارم همیشه شاد و سالم باشید. ...
21 مرداد 1392

نمی دانم چطورمی شود ؟‌

نمی دانم چطورمی شود ؟‌ این روزهای بی شرکت وکلاس و درس ؛‌همیشه خانه ام .فرنام را دارم. پای دنیای بزرگ مجازی می نشینم کار خانه می کنم و بیشتر از آن روزها خسته ام. نمی دانم چطورمی شود ؟‌ این روزهای بی شرکت وکلاس و درس ؛‌همیشه خانه ام .فرنام را دارم. پای دنیای بزرگ مجازی می نشینم کار خانه می کنم و بیشتر از آن روزها خسته ام. انگار دور خودم چرخ می زنم. منتظر تعطیلی آخر هفته زیاد می مانم نمی فهمم چرا ! من که همه ی روزهایم تعطیل است،‌این همه منتظر تعطیلی هستم.... شاید به این دلیل باشد که قبلترها این روزهای بابایی از ان من بود اما حالا بیشتر در گیر و مشغول است و من هم ... بعد آن...
2 مرداد 1392

روز پدر...

خدایا به خواب پدر من آسایش به بیداریش عافیت به عشقش ثبات به مهرش تداوم و به عمرش برکت جاودان عطا کن شکرانه اش با من...   ...
3 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد