فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

کوچیک خان

البوم عکسهای دبی

بخاطر حضورت درکنارمن بخاطر حس مادرانه ای که توبه من بخشیدی ب خاطر روح لطیف و پاکت چراکه لمس تو لمس تمام زیبایی هاست   بخاطر لبخندزیبایت و افرینش تمام لحظه های شیرین و ناب زندگیم سپاسگذارم   پسرکم ممنونم که اجازه دادی مادر باشم ممنونم که اجازه دادی کف پاتو ببوسم و بشی همه زندگیم ممنونم که اجازه دادی با بوئیدن عطر تنت حس کنم تو بهشتم       این عکسها مربوط به سفرمون تو بهمن ماه به دبی هست عزیزکممم تاریخ10 بهمن سال 1392 چند تا شو گلچین کردم  تا اینجا واست به یادگار بمونهه که البته بیشترش مربوط به شهربازییی هست...
28 اسفند 1392

تو بزرگ میشوی و من کوچک...

پسر عزيزم واژه ها در وصف احساس مادري عاجزند و من براي بيان عشقم به تو بايد از گذر گاه ديگري بگذرم و به دنياي ديگر برسم دنياي كه تو اكنون نوزده ماه هست كه در آني ...... سخت امااااااااااا واقعي... دنيایي كه در آن صدايي نيست جز تپشهاي قلب معصومانه ات در حوالي قلب عاشقه من  عاشقانه دوستت دارم   هر روز که می گذرد شاهد بزرگ شدنت هستم.   هر روز به اندازه یک روز بزرگ تر می شوی.   انگشتان کوچکت بزرگتر می شوند و قوی تر، تا انگشت مرا محکم تر میان   آنها بفشاری و مطمئن  شوی که در هر لحظه در کنارت هستم.   هر روز ک...
28 اسفند 1392

حرفهایی برای فردای پسرم...

 پسرم!!!!  این روزها که مینویسم مادری هستم با دنیا دنیا ارزو..   پســـرم! پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری!... زنها موجودات عجيبي هستند … پســـرم! پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری! … این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق …. ! که تو حاصل عشقی پســ ـرم …   مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره …   عزیز ...
12 اسفند 1392

پائیز امد

پاییز آمد. همین............. . . .   تنها خواسته ام  از درگاهش، پاییزی شاد، هزار رنگ و طلایی است در کنار همسر و پسرکی که تمام زندگی ام شده اند. برایم بمانید که تنها بهانه برای ماندنم هستید.    بعدا نوشت: پسرم این عکسی که می بینی رو مامانی وقتی شما تو دلش بودی گرفته،ایتجا یه جنگلیه تو نزدیکی ما که نمیدونم تا چند وقت دیگه که خودت بخواهی از زیبائی هاش لذت ببری وجود حارجی داره یا نه اما خواستم بدونی من و بابایی تو این چند سال با هم بودنمون پائیز زیباش رو از دست ندادیم و تو همه این سالها چشمهامون کلی با رنگهای قشنگش  نوازش شدن و حالا هم با شما تجربه اش می کنیم. امیدوارم این زیبایی های اطرا...
23 مهر 1392

روز کودک

پسرم روزت مبارک عزیز دلم دلم میخواست ببرمت بیرون و هر چی که خودت دوست داری رو برات بخرم اما سرما خوردی و حالت هم اصلا خوب  نیست و اینجا هم که سرد و بارونی شده.البته دوباری هم رفتیم دکتر اما هنوز بهتر نشدی  نفس مامان امیدوارم همیشه تو زندگی سالم و شاد باشی و روزهای خوبی رو کنار من و بابایی تجربه کنی دردونه  ی ما. ...
16 مهر 1392

تولدت مبارک عزیزم

يكسال گذشت از روزي كه به زندگي سلام گفتي و شدي شيريني زندگي ما .. يكسال خوش گذشت از بهم پيوند خوردن ما سه تا ... يكسال پر از خنده و شادي پر از نگرانيهاي مادرانه و پدرانه ... فرشته ي زندگي ما ، توي اين مدت ياد گرفتي بخندي ...گريه كني...بشيني ...چهار دست و پا بري ... قدم بردازی  ...و خيلي كارهاي ديگه كه همه و همه لحظه لحظه وقوعشون واسه مامان و بابا بزرگترين لذتها و خاطرات رو داشته و داره و تا ابد باما ميمونه عزيز دلم ..چي ميتونه شيرين تر و رويايي تر از اين باشه واسه ما ... روزها رو به عشق تو چشم وا كرديم و شبها هم با نفس تو خوابيديم نفس مامان .. با تمام وجودمون..از ته ته قلبمون ..با تمام احساساتمون ..تولد يكسالگيت رو ...
20 مرداد 1392

در احوالات روز تولد

پسر گلم ... دنياي من... واسه خودت مردی شدی و هرروز با كارهاي جديدت وحركات ظريفت باعث ميشي دل ما شاد باشه .   تو یه چشم به هم زدن بزرگ میشی و ما باید رخت دامادی تنت کنیم  و من بمونم و بوی تنت و خاطرات قشنگ این روزهات.به امید اون روز که امیدوارم باشم و تو اون لباس ببینمت پسر زیبای من... پسر گلم ... دنياي من... واسه خودت مردی شدی و هرروز با كارهاي جديدت وحركات ظريفت باعث ميشي دل ما شاد باشه . متاسفانه تولد يكسالگيت رو قسمت نشد بگيريم ...البته کلی واسه تولدت برنامه ریزی کرده بودم اما متاسفانه یکی ازفامیل های مامانی فوت کرد و دیگه نشد.قرار بود یه تولد بزرگ واست بگیریم که دیگه همه چیز به هم خورد و البته الان که فکر می کنم به ق...
20 مرداد 1392

زادروز عشق...

یک سال پيش دقيقا در همين زمان و ساعت(پنج شنبه 19 مرداد 1391 مصادف با 20 رمضان1433 ساعت12:30 دقیقه ظهر یک روز گرم و افتابی)انتظارم به پايان رسيد و صداي گريه ي تو با طنين اذان ظهر همراه شد و من اشك شوق ريختم . به زمين خوش امدي فرشته ي مهر وزيبايي . تولدت مبارك پنجره دلباز من... یک سال پيش دقيقا در همين زمان و ساعت(پنج شنبه 19 مرداد 1391 مصادف با 20 رمضان1433 ساعت12:30 دقیقه ظهر یک روز گرم و افتابی)انتظارم به پايان رسيد و صداي گريه ي تو با طنين اذان ظهر همراه شد و من اشك شوق ريختم . به زمين خوش امدي فرشته ي مهر وزيبايي . تولدت مبارك پنجره دلباز من... امروز آغاز شدي ،به شكل ماه ،به رنگ خورشيد،به اندازه ي عشق ب...
19 مرداد 1392

این روزهای تو

با شتابی که در تخیلم نمی گنجد در حال بزرگ شدنی و هرروز حتی برای من که تمام لحظاتمان مشترک است متفاوتی، هر لحظه و هر زمان و این تفاوت بسیار است بسیار...     زلال چشمانت آن هنگامی که به بیکران های مبهم می نگری مست مستم می کند، با تو هرروز اندکی از روزمرگی ها و شتاب غیر قابل کنترل زندگی پیش از اینم می کاهد، و با وجود دلشوره ی همیشگی به علت حضورت چشم داشتم از زندگی و آدم های اطرافم رو به کاهش نهاده است. با شتابی که در تخیلم نمی گنجد در حال بزرگ شدنی و هرروز حتی برای من که تمام لحظاتمان مشترک است متفاوتی، هر لحظه و هر زمان و این تفاوت بسیار است بسیار... به گمانم، که نه!!!!!!!!!! به حقیقت مرا میشناسی ب...
26 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد