فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

کوچیک خان

پست ثابت

روزهای درهم و برهم...

فرنام جان یک وقت هایی  "باید هیچ کاری نکرد"، نه اینکه "نباید هیچ کاری کرد"؛ باید دست هایت را ستون شانه ات کنی و تمام روزمرگی هایت را، فکر هایت را سُر دهی پشت سرت، به جایی که دستت به دستشان و فکرت به وجودشان نرسد. بعد چشمانت را ببندی و با چشمان بسته زُل بزنی به دورترها، به افق های نیامده و رها شوی از قیدهای از خودت رسیده و تحمیلی به خودت... بعضی وقت ها واقعا باید هیچ کاری نکنی ... هیچ کاری   فرنام جان یک وقت هایی  "باید هیچ کاری نکرد"، نه اینکه "نباید هیچ کاری کرد"؛ باید دست هایت را ستون شانه ات کنی و تمام روزمرگی هایت را، فکر هایت را سُر دهی پشت سرت، به جایی ک...
16 اسفند 1393

البوم عکسهای دبی

بخاطر حضورت درکنارمن بخاطر حس مادرانه ای که توبه من بخشیدی ب خاطر روح لطیف و پاکت چراکه لمس تو لمس تمام زیبایی هاست   بخاطر لبخندزیبایت و افرینش تمام لحظه های شیرین و ناب زندگیم سپاسگذارم   پسرکم ممنونم که اجازه دادی مادر باشم ممنونم که اجازه دادی کف پاتو ببوسم و بشی همه زندگیم ممنونم که اجازه دادی با بوئیدن عطر تنت حس کنم تو بهشتم       این عکسها مربوط به سفرمون تو بهمن ماه به دبی هست عزیزکممم تاریخ10 بهمن سال 1392 چند تا شو گلچین کردم  تا اینجا واست به یادگار بمونهه که البته بیشترش مربوط به شهربازییی هست...
28 اسفند 1392

تو بزرگ میشوی و من کوچک...

پسر عزيزم واژه ها در وصف احساس مادري عاجزند و من براي بيان عشقم به تو بايد از گذر گاه ديگري بگذرم و به دنياي ديگر برسم دنياي كه تو اكنون نوزده ماه هست كه در آني ...... سخت امااااااااااا واقعي... دنيایي كه در آن صدايي نيست جز تپشهاي قلب معصومانه ات در حوالي قلب عاشقه من  عاشقانه دوستت دارم   هر روز که می گذرد شاهد بزرگ شدنت هستم.   هر روز به اندازه یک روز بزرگ تر می شوی.   انگشتان کوچکت بزرگتر می شوند و قوی تر، تا انگشت مرا محکم تر میان   آنها بفشاری و مطمئن  شوی که در هر لحظه در کنارت هستم.   هر روز ک...
28 اسفند 1392

بهار...

روز شمار تولّدِ سبز بهار از دامن قهوه­اي- خاكستري زمين به جاهايِ خوب خوبش رسيده است، زمين آبستنِ بهارِ موعودي كه ماه­هاست انتظارِ آمدنش منتظرم كرده است،       كلي نشانه­هايِ ريز و كوچك از آسمان به سويِ زمين ريسه بسته­اند و هم­نوايِ با هم سرود آمدنش را زمزمه مي­كنند هرروزي كه مي­گذرد،‌پنجره­هايِ بيشتري از دلِ زمستان به سمتِ روشنايي بهار باز مي­شوند،‌ جشنِ ملحفه­هايِ سفيد و پادري­هايِ شُسته شده و رها شده  از نرده­هاي رو به كوچه و خيابان هر روز رنگي­تر مي­شود، آدم­هايِ آويزانِ دستمال به دست كه گـَردِ روزگار را از پنجره ها ب...
28 اسفند 1392

حرفهایی برای فردای پسرم...

 پسرم!!!!  این روزها که مینویسم مادری هستم با دنیا دنیا ارزو..   پســـرم! پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری!... زنها موجودات عجيبي هستند … پســـرم! پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری! … این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق …. ! که تو حاصل عشقی پســ ـرم …   مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره …   عزیز ...
12 اسفند 1392

اینکه ...

      جنابِ آقايِ خوب پدر   .......   جنابِ آقايِ خوب پدر اينكه ساعت ها صندلي كنارت در ماشين را اشغال نمي كنم و هيچ گله ایی در  بابِ كثيفي ماشين نمي­فرمايم! اينكه جا صابوني در جاي جاي خانه خالي مي شوند و خالي مي مانند و به رويِ خودم نمي­آورم ! اينكه جعبه­ها خالي از ­دستمال كاغذي مي شوند و مهم نمي­باشد! اينكه جايِ لكه هايِ  آب رويِ شيرهايِ حمام و دستشويي مي ماند و كاري به كارشان ندارم و از افتادن به جانشان با شوینده های مختلف خبری نیست! اينكه از شب قبل، پنجاه بار اسمِ غذايِ ناهار فردا را از جنابت نمي­پرسم! اينكه به محضِ قطع اينترنتِ خان...
29 بهمن 1392

یلدا ...

چند قدم مانده به یلدا. به شبی خاطره انگیز وبلند. به سپیدی. به زمستان. و اناری که دلش قصه ی یک رنگی است. یلدای دلتان شاد و پرنور باد یلدا نزدیک است ، بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد دلهایتان دریایی ***, شادیهایتان یلدایی ***     پسرکم   دومین یلدات مبارک عزیزممممممممممممممممممممم اندازه یِ بهانه اش بزرگ نیست ... اصلِ اتفاقش بر مي گردد به چیزی حدودِ یک دقیقه ،‌ كه آخرین شبِ پاییز را از باقي شب هايِ سال متمایز کرده و طولش را زیاد کرده و رنگش را سیاه و نامش را یـــــــــــلدا وقتِ خوبِ شمارشِ جوجه ها.... شده بهانه یِ کلی برنامه ریزی هایِ از قبل ...
30 آذر 1392

به بزرگی تمام عشق های بزرگ دنیا...

چقدر آرامم پسرکم که تو هستی... که کنارمی وهمیشه درقلب منی... به معصومیت کودکانه ات قسم،بیشتراز هرمادردیگری عاشقت هستم...باورکن بعدازدردی شیرین پابه این دنیا گذاشتی وهمه دنیای من شدی... دغدغه هرروز من بودن توست... نفس کشیدنت... ایستادنت... خندیدنت...   راه رفتنت...   لحظه به لحظه کنارم قدمیکشی وبزرگ میشوی... پسرکم،عزیزکم دستهای کوچکت رامیگیرم تابلندشوی،راه بروی و حال دیگر میدوی...تمام لذت زندگیم همین است میخواهم آغوشم مادرانه ترین آغوش دنیاباشدبرای تو... میخواهم به تویادبدهم کلمه کلمه عشق را،زندگی را... مادربودن شیرین است،آنقدرکه حتی فکرکردن به نوازش صورت پاک ومعصوم...
28 آبان 1392

ان روزهای بی قراری ام...

پسرک زیبای من این روزها و شب ها شرمنده ات هستم بسیارررررررررررر... ساعتهای بدی را با اقوام گذراندیم و شما هم پابه پای ما بی تابی ها و نگرانی  ها و دلهره ها و گریه هایمان را مرور کردی لحظه های سخت پشت در اتاق عمل و ای سی یو را... 3 هفته بلاتکلیفی و غصه ها و گریه های گاه و بیگاه را... بیمارستان ها و اورژانس های الوده ی پایتخت الوده را... و مادر بیقرار  بیقرار مادر بزرگ را... ممنونم پسرم وشرمسارم پسرم اگر ذره ایی در تغذیه و خواب و استراحتت کم کاری کردم مرا ببخش عزیزم... پسرک زیبای من این روزها و شب ها شرمنده ات هستم بسیارررررررررررر... ساعتهای بدی را با اقوام گذراندیم و شما هم پابه پای ما بی تابی ها و نگر...
25 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد