فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

کوچیک خان

بهار...

1392/12/28 11:55
نویسنده : mamani
542 بازدید
اشتراک گذاری

روز شمار تولّدِ سبز بهار از دامن قهوه­اي- خاكستري زمين به جاهايِ خوب خوبش رسيده است، زمين آبستنِ بهارِ موعودي كه ماه­هاست انتظارِ آمدنش منتظرم كرده است،

 

 

 

كلي نشانه­هايِ ريز و كوچك از آسمان به سويِ زمين ريسه بسته­اند و هم­نوايِ با هم سرود آمدنش را زمزمه مي­كنند

هرروزي كه مي­گذرد،‌پنجره­هايِ بيشتري از دلِ زمستان به سمتِ روشنايي بهار باز مي­شوند،‌ جشنِ ملحفه­هايِ سفيد و پادري­هايِ شُسته شده و رها شده  از نرده­هاي رو به كوچه و خيابان هر روز رنگي­تر مي­شود،

آدم­هايِ آويزانِ دستمال به دست كه گـَردِ روزگار را از پنجره ها بر مي­دارند و دوده­ِ يِِ شهر را پاك مي­كنند، ‌سوغاتي­هايِ بهارِ هم امده اند...

 

 

اين جا و اين روزها رسوم و سنّت­هايِ كُهنه­ و قشنگِ عهدِ مامان بزرگ و بابابزرگ­هايِ خيلي دور، از پسِ شلوغي هزار لايه­يِ دنيايِ قرن بيست، ‌پُر قدرت و قَدَر رّخ نموده است و حتّي اگر خودت را به كوچه­هايِ غير قابل ِ دسترس هم  بزني، باز حال و هوايش؛ حال و هوايِ دلت؛ خانه­ات؛ روزگارت را به تكان تكان وا مي­دارد

انگار کن این ها رسولانِ بشارت ده بهارند....

گل­هايِ زردِ بي­ساقه­، بتفشه­هايِ مينياتوريِ لبِ باغچه، بيدهايِ سبزِ كمرنگِ به جنونِ رسيده و شكوفه­هايِ عجولي كه كمي زودتر از وقتِ بايدش آمده­اند، زمين را به بار نشستنِ بهــــار نزديك مي­كنند.

اين روزها كه حالِ زمين خوب و جنسِ احوالات آسمان مرغوبِ مرغوب است، سر به هوايِ همه­ي اتفاقات در حالِ وقوعم و مُدام در زمان گذشته و حال و آينده سِـــير مي­كنم، يك­سال ديگر فرصتِ زندگي داشتم و ورق زدنِ‌يك سالش حتّي با دورِ خيلي تند، همه­يِ زمانم حالت صورتم را بالا و پايين مي­كند.

زمستان قبلِ‌آمدنِ بهار رفته­است و زمان را تمام و كمال در اختيارِ بهار پيش از موعد قرار داده است،‌فصلِ محبوب خوش آمدي...

همه­يِ مزه­اش، ُبرو و بيايش،بگير و ببندش، درْ عجله­هايِ دلنشين نفس كشيدنش، اضطرابِ تمام نشدنِ كارهايِ نيمه­كاره­اش، شور و هيجانِ بازارِ دم ِ عيدش حتي براي مني كه خريد ندارم؛ در روزهايِ باقيمانده­يِ هفته­يِ آخر اسفند خلاصه مي­شود؛

هفته­يِ بعد همين روزها،­كه سالِ جديد به خوبي و خوشي و سلام و صلوات تحويلمان شده و سالِ كهنه با همه­ي خاطراتش كوله به دوش در سفرِ بازگشت به سر مي برد،همين كه بهار بانو بر مسندِ حكومتشان جلوس نمايند و رويِ هم را ببوسيم و عيد را شادْباش بگوييم، اهميّت  داشتن و نداشتن سبزه­يِ عيد و كارهايِ به پايان نرسيده و خريدهايِ نكرده هم از بين مي­رود، فشارِ به موقعِ انجام دادنِ كارها تمام مي­شود و ممكن است انجام شدنشان يك سالِ خورشيدي ديگر به طول انجامد، شايد همين! علتِ اين همه اصرارِ آدم ها به تمام كردنِ كارهايِ نيمه كاره باشد، بعدش انگار آدم­ها به يك سكون و سكوتِ از سرِ اجبار و بي تكليفي ِ كمْ مزه مي­رسند،

همان قدر كه اين روزها و نفس كشيدن در حال و هوايِ متفاوتشان را دوست دارم ، بعدش را نه ...

بهار بانو، امسال كه بيايي خيلي چيزها با سالِ قبل فرق كرده است، چينهايِ بيشتري از دامنم به زيرِ چشمانم رسيده اند؛ خطّ ِ اخم و خنده ام همزمان با هم عميق­تر شده است، صدايِ نفس­هايِ چند نفري به گوش نمي­رسد و چند نفري هم به مجموعه­ي ِ سالهايِ قبلمان اضافه شده­اند،

 پسرك نشسته­ و بي دندانِ سال قبل راه مي­رود، ده تايي دندان  دارد و کلمات را با شيرين ترين تلفظِ ادا مي­كند، هم سفره­يِ ما شده و ديگر نمي شود همان اندك زور را به سليقه­يِ ذايقه اش تحميل كرد

يك حسّ ِ‌ خيلي بدي ،  فاصله­ام را از خدا بيشتر از روزهايِ مشابه سالِ قبل تخمين مي­زند، و اندازه­يِ روزمرگي هايِ دخيل در تار و پود عمرم را بيشتر،‌خيلي بيشتر، اين حسّ  آزارم مي­دهد و مرا وا مي دارد تا به فكرِ چاره اي برايِ اين بي­چارگيم باشم،

تغيي اندکی در ليست آدم هايي كه از آن ها دلخوري دارم ايجاد شده است،

رفتارم با آدم­ها كمتر به نوعِ رفتارِ آن­ها بر مي­گردد و ارتباطِ كمتري با نحوه­يِ حال و روزشان دارد؛  از نظرِ خودم به ثُباتِ خوبي در اين زمينه رسيده­ام، و در بلاتكليفي روزهايِ آدم ها بي تكليف نمي مانم

و راستش حالم انگار از سالِ قبل همين روزها بهتر است و اموراتِ خودم و خانه كمتر از دستم در مي رود، ولي همچنان خسته يِ كارهايِ تمام نشدني هستم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد