فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

کوچیک خان

ان روزهای بی قراری ام...

1392/8/25 11:34
نویسنده : mamani
1,090 بازدید
اشتراک گذاری

پسرک زیبای من

این روزها و شب ها شرمنده ات هستم بسیارررررررررررر...

ساعتهای بدی را با اقوام گذراندیم و شما هم پابه پای ما بی تابی ها و نگرانی  ها و دلهره ها و گریه هایمان را مرور کردی

لحظه های سخت پشت در اتاق عمل و ای سی یو را...

3 هفته بلاتکلیفی و غصه ها و گریه های گاه و بیگاه را...

بیمارستان ها و اورژانس های الوده ی پایتخت الوده را...

و مادر بیقرار  بیقرار مادر بزرگ را...

ممنونم پسرم

وشرمسارم پسرم

اگر ذره ایی در تغذیه و خواب و استراحتت کم کاری کردم

مرا ببخش عزیزم...

پسرک زیبای من

این روزها و شب ها شرمنده ات هستم بسیارررررررررررر...

ساعتهای بدی را با اقوام گذراندیم و شما هم پابه پای ما بی تابی ها و نگرانی  ها و دلهره ها و گریه هایمان را مرور کردی

لحظه های سخت پشت در اتاق عمل و ای سی یو را...

3 هفته بلاتکلیفی و غصه ها و گریه های گاه و بیگاه را...

بیمارستان ها و اورژانس های الوده ی پایتخت الوده را...

و مادر بیقرار  بیقرار مادر بزرگ را...

ممنونم پسرم

وشرمسارم پسرم

اگر ذره ایی در تغذیه و خواب و استراحتت کم کاری کردم

مرا ببخش عزیزم...

 

ان روزهایمان اصلا خوب نبوددددددد

مادر بزرگی از جنس نور روی تخت بیمارستان و بعد از عملی 10 ساعته که ظاهرا رضایت بخش بود اما ساعاتی بعد تمام خوشی هایمان رفت زیر علامت سوالی بزرگ که در اثر بی دقتی پرستار وقت ان هم در ای سی یو اتفاق افتاد و ما ماندیم و دنیایی از دلهره و اضطراب از عوارض این بی دقتی برای خودمان و مادر بزرگی که تا ان لحظه خودش به کارهای خود و زندگی اش و حتی ما هر چند با عصا میرسید و حال قرار بود به قطعی پایش بی انجامد.

عمل تعویض مفصل لگنی که با خونریزی داخلی  و گرفتگی شریانها همراه شد و در اثر سرنزدن و مراقبت نکردن در بخش ای سی یو به مدت حداقل 5 تا 6 ساعت به  خشک شدن و سیاهی پا انجامید و با نظر دکتر در صورت نزدن پیوند شریان ،پا از دست میرفت ان هم در بهترین بیمارستان خاور میانهه....

اری پسرکم

در میان بی تابی و گریه های ما شما هم با اصرار تمام شروع به بی تابی کردی و در هجوم عجله و دویدن های  بابایی برای گرفتن امبولانس و انتقال به بیمارستان دیگر برای پیوند که دکتر گفت حتی 1 دقیقه هم خیلی مهم و حیاتیه از ما طلب بابایی و بغل داشتی و گریه هایت تمامی نداشت انگار تو هم بی تاب و نگران بودی.

در راه هم که با رانندگی مامان مضطرب مخالف بودی و با هر ترفندی راضی نشدی و خاله لیلا به جای مامان نشست و همین که بغلت کردم به خواب عمیقی رفتی.

پشت در اتاق عمل هم همچنان نا ارام از بغل که البته هیچ وقت بغل بودن را دوست نداشتی بودی و این شد که بعد از چند ساعت راهی خانه شدیم تا شما ارام باشی  و در راه پر از ترافیک و شلوغی بودیم که خبر رسید ظاهرا بعد از چند ساعت عمل رضایت بخش بود و پیوند انجام شد و فعلا باید منتظر بود تا پای خشک دوباره نبض دار شود اما در میان  این خوشی های مختصر بعد از حدود 18 ساعت بیهوشی عوارض های ان شروع شد که االبته از قلب و کلیه هم شروع شد و ریپ زدن های قلب ما را بیش از پیش نگران کرد و جز ایستادن پشت در ای سی یو چاره دیگری نبوددد.

این جریان پشت در ماندن 9 روز ادامه داشت و ما هر روز بیشتر از پیش  نگران بودیم تا به لطف خدا به بخش منتقل شد و ما خوشحال از بهتر شدن با درد و اه ناله دقایق را می گذراندیم.

شکاف ساق پا که از زانو تا مچ با تراشیدن بافت های مرده همراه بود و هر دو طرف پا مثل سفره باز بود که بادیدنش از حال رفتم هم ، دلیل غصه های بیشتر م شد.پایی که باید باز می بود و روزی چند بارشستشو و باند گزاری شده تا خودش ترمیم شود .

دهان  پر از جوش و قرمزی و زبانی که بر اثر عوارض ان همه بیهوشی ورم کرده و مثل اتش قرمز و داغ شده و حتی اجازه خوردن اب و حرف زدن را به بانوی مهر و نور ما نمیداد.

و چند باره اتاق عمل رفتن برای زدن چند بست و تراشیدن مجدد بافت داخلی پا برای جمع کردن پوست و سر هم کردنش.

 

اری پسرکم

این زجر نامه مادرت در این چند هفته است و البته کل خانواده

ممنون پسرکم بابت صبر و تحمل

ممنون همسر مهربانم برای هم پا شدنت با من و غصه هایم

شرمنده ی شما هستم تا ابدددددددددددد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

زهرا
25 آبان 92 15:13
اي واي ... چي شده عاطفه جونم ؟؟؟ خيلي ناراحت شدم گلم ،گريه م گرفت بعد از خوندن پستت ! عزيزم هميشه اين مشكلات و اين تلاتمات هستن و همين ناارومي ها هستن كه بهمون لحظه هاي قشنگ زندگي رو نشون ميدن ! ان شاالله كه شفاي عاجل نصيب مادربزرگتون ميشه و از بستر بيماري هرچه زودتر بلند ميشن ! عزیزم قصدم ناراحت کردنتون نبود دوست خوبم ممنون از دعای قشنگت و امیدوارم این تلاتمات زودتر تموم شه ایشالا هیچ کسی رو تخت بیماری نباشه،الهی امین
رالیا
26 آبان 92 0:06
الهی که من بمیرم برات عاطفه جونم چقدر روزهای سختی رو گذروندی به حق همین شبهای عزیز که دیگه روز بد نداشته باشی و مادر گرامیتون هر چه سریعتر سلامتیش رو بدست بیاره و سایه پر مهرشون به سر شما و خانواده مستطام باد خدا نکنه رالیا جونم اره خیلیییییییییی سخت بودن ایشالا هیچ بنده خدا این روزها و شب ها رو تجربه نکنه رالیا جونم مادر بزرگ من بودن از طرف مادری امیدوارم شما و خونواده تون هم همیشه خوش باشید و غم هیچ وقت به سراغتون نیاد
مرجان.مامان آرش
1 آذر 92 10:20
ای وای عاطفه جون هرخطی که میخوندم تپش قلبم بیشتر میشد. چی کشیدید شما!!!! امیدوارم خداوند بزرگ همه ی بیمارها رو شفا بده . فدات شم مرجان جونم شرمنده اذیت شدی عزیزم اما واقعا روزهای خیلی بدی بود ایشالا هیچ وقت پای کسی به بیمارستان ها باز نشه
سمیرامامان آوا
5 آذر 92 8:16
عاطفه جون انشاله مریضتون تاالان بهتر شده باشن وشما هم از نگرانی در اومده باشین من وآوا بیاد خاله جون وفرنام خوشگله هستیم ودوستون داریم ممنونم سمیرا جونم مریضمون شکر خدا بد نیست و یک کم حال و هوامون بهتر شده اوا عسلی رو محکم ببوس من و فرنام هم دوستتون داریم و به یادتونیم
آرام
8 آذر 92 20:33
عزیزم چه روزای بد و سختی ما هم روزای بدی داشتیم ... درکل این روزا خیلیا رو دیدم که روزای خوبی نداشتن ... خدا رو شکر بخیر گذشت واقعا ارام جون خیلی روزهای بدی بود ایشالا شما هم دیگه از این روزها نداشته باشید ممنونم ارام جونم امیتیس گلم رو ببوس
بافتنی یکی یدونه
10 آذر 92 19:10
سلام وبلاگ زیبای دارین من از کار های بافتنیم فروشگاه باز کردم خوشحال میشم سر بزنی و خرید کنی هر گونه هم سفارش میپزیرم میشه منو به اسم بافتنی یکی یدونه لینک کنی ممنون
amitis)ainaz)
18 آذر 92 2:46
بمیرم عاطفه چه روزای بدی رو گذروندین انشا... برا همیشه روزای سخت و بد از زندگیت بیرون بره خدانکنه عزیزمم خیلی روزهای بدی بوددددددددد ممنون از دعای قشنگت و لطفت دوست خوبمممم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد