یلدا ...
چند قدم مانده به یلدا.
به شبی خاطره انگیز وبلند.
به سپیدی.
به زمستان.
و اناری که دلش قصه ی یک رنگی است.
یلدای دلتان شاد و پرنور باد
یلدا نزدیک است ،
بگذاریم هر چه تاریکی هست
هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد
دلهایتان دریایی ***, شادیهایتان یلدایی ***
پسرکم
دومین یلدات مبارک عزیزممممممممممممممممممممم
اندازه یِ بهانه اش بزرگ نیست ...
اصلِ اتفاقش بر مي گردد به چیزی حدودِ یک دقیقه ، كه آخرین شبِ پاییز را از باقي شب هايِ سال متمایز کرده و طولش را زیاد کرده و رنگش را سیاه و نامش را یـــــــــــلدا
وقتِ خوبِ شمارشِ جوجه ها....
شده بهانه یِ کلی برنامه ریزی هایِ از قبل
کجا جمع شدن ها
راس چه ساعتی به هم رسیدن ها
دور هم نشستن ها
هندوانه شکستن ها و
انار دان کردن ها و
آجیلِ شیرین خوردن ها و
بهانه ی درِ خانه ی هم را زدن ها ..
سراغ حافظ را گرفتن ... دلش را به فاتحه ای شاد کردن و بر نیتِ پاکش تفال زدن
اندازه ی ِ بهانه اش بزرگ نیست ...
برایِ دلهایِ بهانه جویمان، هدف.... آن به هم رسیدن است و گونه ی هم را بوسیدن ...
این یلدا که بیاید ،کلی دیدار تازه می شود
تنها به بهانه ی ِ یک دقیقه طولانی تر شدن شب!