فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

کوچیک خان

‌امان از این روزهایت...

فسقلی مامان ،‌امان از این روزهایت شیر که می خوری ، سیر که میشوی چشمانت را برای مدتی طولانی آرام آرام آرام به چشمانم می دوزی، نمی خندم آنقدر ادامه می دهی که توانم برای استقامت تمام می شود ...می خندم آنقدر زیبا می خندی که گمان می کنم در این دنیا زمان ایستاده و من مانده ام و لذت تو را داشتن … جمع کردن حواست برای شیر خوردن از ... فسقلی مامان ،‌امان از این روزهایت شیر که می خوری ، سیر که میشوی چشمانت را برای مدتی طولانی آرام آرام آرام به چشمانم می دوزی، نمی خندم آنقدر ادامه می دهی که توانم برای استقامت تمام می شود ...می خندم آنقدر زیبا می خندی که گمان می کنم در این دنیا زمان ایستاده و من مانده ام و لذ...
3 ارديبهشت 1392

سال نو مبارک...

یا مقلب القلوب والابصار یا مدبر الیل والنهار یا محول الحول والاحوال حول حالنا الا احسن الحال بهار از راه رسیده است . از سمت کوچه باغ نرگس های مست . از سمت ازدحام عطر نارنج . از سمت لحظه های ترنم عشق. از جاری دقایق مشتاق سرسبز. بهار از راه رسیده است با سبد سبد شکوفایی با ثانیه ثانیه گل افشانی با دقیقه دقیقه شکوفا شدنهای پیوسته.   بهار از راه رسیده است تا یکبار دیگر به او که آفرینشگر خلاق تمام آینه هاست ایمان آوریم و بدانیم که در تمام بودنمان درتمام هستیمان درلحظه لحظه ی رسیدنمان حضوری همیشگی دارد و به یاد آوریم که رستاخیزطبیعت دیباچه ی روزی است که همه درپ...
1 فروردين 1392

روزهای من...

روزگار طولانی من بودم وخودم،درس و کار و یک دنیا فراغتی که هر طور دوست داشتم به بطالت می گذشت،بعدها همسفر مردی از تبار خوبی شدم و او انقدر خوب بود که کم کم رفتن پی علاقه مندی ها تمام وقتم را پر کرد . باز هم او پشتم بود و در انی این شد همه زندگیم،کار باطل-کار الکی کردن اما با تمام توان و تمام وقت... بعد روزگار ورق خورد و... روزگار طولانی من بودم وخودم،درس و کار و یک دنیا فراغتی که هر طور دوست داشتم به بطالت می گذشت،بعدها همسفر مردی از تبار خوبی شدم و او انقدر خوب بود که کم کم رفتن پی علاقه مندی ها تمام وقتم را پر کرد باز هم او پشتم بود و در انی این شد همه زندگیم،کار باطل-کار الکی کردن اما با تمام توان و تمام وقت... بعد ر...
16 اسفند 1391

شرمندگی از نبودن...

من و فرنام اینک اینجائیم در حال شکر گذاری به درگاه خدا بابت همه این چزهایی که شادمان می کند... وشرمنده از روی همه دوستان در نگذاشتن عکس و خبری از خودمان... راستش انگار قبل ترها شبانه روزم بیشتر از 24 ساعت بود اما حالا 24 ساعت هم برایم کم می اید و این است روزهای مادرانگی من با فندقم پسرکم این کم کاری را به پای تنبلی و مهم جلوه ندادن وبلاگت از طرف مادر قرار نده،رسیدگی به شما تمام لحظاتم را پر کرده،کارهای منزل و مهمان داری و شرکت و بابایی هم جای خودش.کاش اندکی هم برای خودم می بودم اما همین که تو هستی کافیست... برای احسنت بودن رشد جسمی و روحی ات گاهی تا سحر بیدارم اما همیشه خرسندم از اینکه تو را دارم و در ...
19 بهمن 1391

به بهانه واكسن دو ماهگي ات

هر چه سعي كردم درباره فردا كمتر فكر كنم هر چه كوشيدم خودم را به ان راه بزنم هر چه تلاش كردم به روي خودم و شما نياورم نشد كه نشد كه نشد.... هر چه سعي كردم درباره فردا كمتر فكر كنم هر چه كوشيدم خودم را به ان راه بزنم هر چه تلاش كردم به روي خودم و شما نياورم نشد كه نشد كه نشد. بيشتر از هر روز و بي هراس از بغلي شدنت به اغوشت كشيدم به بهانه بغل بيش از 7 بار در مدتي كوتاه پوشكت را چك كردم دقايق طولاني باد گلو گرفتم و شما بيشتر از هر روز ديگر خوابيدي،خنديدي و دلبري كردي. مي دانم مي گذرد و خوب مي گذرد مثل روز ختنه كردنت اما مادرم ديگر... نه دلم دست خودم هست نه شوره هاي ريز و درشتش نه نگراني هاي بي علت و با علتش. ارام...
23 مهر 1391

به بهانه دو ماهگي فرنامم

مي دانستم مي گذرد سريع ، بي امان و غير قابل كنترل... مي دانستم مي گذرد سريع ، بي امان و غير قابل كنترل و گذشت انقدر كه فرصت جنباندن سرم را نداشتم گذشت انگونه كه زمان چشم بر هم زدني نشد و تو امروز در ميان چشمان متعجب و احساس ناباور من وقتي حجم بيشتري از اغوشم را پر ميكني وقتي دستان مهربانت را براي امدن به اغوشم در هوا ميرقصاني وقتي افزون بر عطر تن مادر ، صدا و نيز صورتم لبخند بر لبانت مي نشاند وقتي با اوايي دلنشين،متفاوت با صداي گريه با من ارتباط برقرار مي كني گذر ايام را با تمام تار و پودم حس مي كنم. غم غريبي در چشمانم مي نشيند افسوس مي خورم برای همان كه پيش بيني اش كرده بودم و مي هراسم از روزي كه اغو...
19 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد