فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

کوچیک خان

روزهای من...

1391/12/16 0:59
نویسنده : mamani
312 بازدید
اشتراک گذاری

روزگار طولانی من بودم وخودم،درس و کار و یک دنیا فراغتی که هر طور دوست داشتم به بطالت می گذشت،بعدها همسفر مردی از تبار خوبی شدم و او انقدر خوب بود که کم کم رفتن پی علاقه مندی ها تمام وقتم را پر کرد . باز هم او پشتم بود و در انی این شد همه زندگیم،کار باطل-کار الکی کردن اما با تمام توان و تمام وقت...

بعد روزگار ورق خورد و...

روزگار طولانی من بودم وخودم،درس و کار و یک دنیا فراغتی که هر طور دوست داشتم به بطالت می گذشت،بعدها همسفر مردی از تبار خوبی شدم و او انقدر خوب بود که کم کم رفتن پی علاقه مندی ها تمام وقتم را پر کرد باز هم او پشتم بود و در انی این شد همه زندگیم،کار باطل-کار الکی کردن اما با تمام توان و تمام وقت...

بعد روزگار ورق خورد و جای کسی جز همسفرم خالی بود و اطرافیان هم که هیچ وقت جز همین مواردها نیستند تکرار کردند و ...

چشم باز کردم و بعد از ان همه سنگینی و درد و نخوابیدن و ورم و سخت راه رفتن و شوره های دل بی پایان و ...فندقی به سفیدی برف و شیرینی عسل و نرمی پنبه شده است همه ی زندگی ام و همه ی زندگی همسفرم.

هر روز که بر میخیزم انگار فرنام دیگری دارم،تازه می شود،تازه ی تازه ی تازه،انقدر که برایم همه ی حس ها و حرکاتش تازگی دارد و بکر می نماید.

لحظه های طولانی به انگشتان دست و پایش می نگرم ،به کر ک های بور روئیده بر بازوان و تنش ،به موهای تازه ایی که بر سرش روئیده،به پشت لبش که بور میزند،به مژه های بلند و تازه روئیده اش وبه کم شدن موهای گوشش که روزی دلیل ناراحتی ام بود و ...

سالهای قبل برای داشتن این روزها دستانم به اسمان بلند بود .خوب و با دقت نگاه می کنم ،معجزه است دیگر و شاید تکرار ناپذیر باشد.

تو بزرگتر شده ایی و من زبان ناگفته هایت را اموخته ام و حال میفهمم چه می خواهی

بازی را دوست داری اما همچنان اغوش را بیشتر...

این روزهای فرنامم پر است از لحظه های ناب اغوش-تکیه گاهی ایمن-اغوش های مهربانی که بسیار دوستش دارند و بی توجه به همه وقایع و اتفاق های گذشته او را چون تکه ایی از بهشت می بویند و می نوشند.

و من این حس مهم شدنم را به واسطه فرنام دوست دارم ،حسی که تا بحال به من دست نمیداد و ظاهرا نمی خواستند که دست دهد اما حالا...

با دیدن بالندگی اش من می مانم و عطر تنش که لابلای لباسهایش ذخیره می شود تا ان زمان که در اغوشم جا نشود و برود به سوی سرنوشت و صد البته که این رسم روزگار است و اجتناب ناپذیر.

 

به گمانم دوستم داری حتی اگر نه به این دلخوشم خیلیییییی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مریم مامان سروش
16 اسفند 91 1:30
منم موافقم.این بی دندون خوشکل کی میخواد دندون در بیاره؟؟؟؟


ممنون دوست عزیز
والا از ماه سوم نشونه هاش رو داره اما خبری نیست

فاطمه (مامان محمد سجاد)
19 اسفند 91 14:51
واااای عزیزم. ما همش به شما سر می زدیم ولی خبری نبود. چه ناز شده گل پسر بعد از چهار ماهی که ندیده بودیمش. خدا حفظش کنه


خیلی از لطفتون ممنونم،ما رو شرمنده خودتون میکنید
امیدوارم لایق باشم

زهرا (مامان کیان)
21 اسفند 91 9:11
سلام حوشحالم که برگشتی عاطفه جونم ...

ماشاالله به این فرنام خان خودمون !


سلام دوست جونم
ممنون عزیزم

tahmin
23 اسفند 91 19:12
عاطی چشممون به در خشکید ننه !
خوب شد اپ کردی
چقدر خوووووووووووب نوشتی
ایشالا دامادی فرنام جون


شرمنده تهمینه جون
ممنون از لطفتون
ایشالا دامادی علیرضا جون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد