شرمندگی از نبودن...
من و فرنام اینک اینجائیم
در حال شکر گذاری به درگاه خدا بابت همه این چزهایی که شادمان می کند...
وشرمنده از روی همه دوستان در نگذاشتن عکس و خبری از خودمان...
راستش انگار قبل ترها شبانه روزم بیشتر از 24 ساعت بود اما حالا 24 ساعت هم برایم کم می اید و این است روزهای مادرانگی من با فندقم
پسرکم
این کم کاری را به پای تنبلی و مهم جلوه ندادن وبلاگت از طرف مادر قرار نده،رسیدگی به شما تمام لحظاتم را پر کرده،کارهای منزل و مهمان داری و شرکت و بابایی هم جای خودش.کاش اندکی هم برای خودم می بودم اما همین که تو هستی کافیست...
برای احسنت بودن رشد جسمی و روحی ات گاهی تا سحر بیدارم اما همیشه خرسندم از اینکه تو را دارم و در همه حال شاکر خدای بزرگم.
به زودی با عکسها و پیشرفت های جدیدت می ایم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی