به بهانه دو ماهگي فرنامم
مي دانستم مي گذرد سريع ، بي امان و غير قابل كنترل... مي دانستم مي گذرد سريع ، بي امان و غير قابل كنترل و گذشت انقدر كه فرصت جنباندن سرم را نداشتم گذشت انگونه كه زمان چشم بر هم زدني نشد و تو امروز در ميان چشمان متعجب و احساس ناباور من وقتي حجم بيشتري از اغوشم را پر ميكني وقتي دستان مهربانت را براي امدن به اغوشم در هوا ميرقصاني وقتي افزون بر عطر تن مادر ، صدا و نيز صورتم لبخند بر لبانت مي نشاند وقتي با اوايي دلنشين،متفاوت با صداي گريه با من ارتباط برقرار مي كني گذر ايام را با تمام تار و پودم حس مي كنم. غم غريبي در چشمانم مي نشيند افسوس مي خورم برای همان كه پيش بيني اش كرده بودم و مي هراسم از روزي كه اغو...