شروع همراهي من و پسرم
از امروز روياي رنگين تنها ماندن با تو تحقق يافت.
اينكه من باشم و تو باشي و لحظه هاي ناب عشق ورزيدمان
در تختت ارام اسوده ايي و من ارامم و اسوده كه تو رادارم.
خدايا شكرت كه امروزم مملو از رنگ فرنامم است.
خدايا ممنونم كه مادرم،با همه ويژگي هاي خاص مادرانگي.
دستان من و فرنام به سوي بيكرانه توست.
دستانمان به اميد دستان رئوف تو به اسمانها پركشيده است.
ما را درياب...
چقدر برنامه ريزي كردم براي اين روزهاي داشتنت،براي دقايقي كه من مي مانم و عطر تن و شوق حضورت در اين خانه.
چه كارهايي را در نظر داشتم با هم به انجام برسانيم ولي انگار همين بودنت شده همه ي كار و بار و دغدغه من.
فرصت هيچ چيز ديگر نيست فرنام جان،نه خواب كافي و نه خوراك اندازه و نه حتي چشم بر هم گذاشتني به اندازه يك اخيش دنباله دار.
همه جا فقط فرنام است و سه كار اصلي او –سير بودنش ، خواب كردنش و تميز نگاه داشتنش و البته گاه و بيگاه ارام كردنت از دست پپيچش هاي شكم...
شايد بي تجربه ام مادر كه با هر گريه ات اينقدر دست و پايم را گم مي كنم و نميدانم اولويت بالاتر كدام است.
رحمي كن به مادر و لااقل چانه ات را هنگام گريه نلرزان،تا شايد اندكي اعتماد به نفس يابم و دنيايم با لبانت نلرزد.
دردها و ضعف ها و خستگي هايم گواه اين است كه مادر همه سعي اش را براي محافظت از شما هزينه مي كند اما نهههه مادر سرمايه گزاري مي كند...
خداوندا مددي كن كه به لطفت كم نياورم و كم نشوم و امانت دار خوبي برايت باشم.
ديشب هيچ نخوابيدي مادر،دلت درد مي كرد و بيتاب بودي و من هم چون تو بيتاب و سر درگم براي ارام كردنت عزيزكم...