فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

کوچیک خان

مي نويسم تا حس و حال اين روزها در ذهنم بماند...

1391/7/3 13:55
نویسنده : mamani
498 بازدید
اشتراک گذاری

مي نويسم تا حس و حال اين روزها اگر در ذهنم نماند،كه بعيد مي دانم نماند،جايي براي ياداوري تمام و كمال حس اين روزهايم وجود داشته باشد.

مي نويسم تا يادم بماند كه با چه مشقتي و اندك اندك و اهسته اهسته كوشيدم تا بي دغدغه تر و راحت تر بزرگ شوي.

مي نويسم تا يادم بماند من و بابا مسعود وجودت را تمنا كرديم و حضورت را با صلاح خدا به دستانش سپرديم.

تو اينجايي مادر در اغوشمان…

 

23 مرداد

دقيقا همان روزي كه قرار بود تو نازنين مطابق با نظر دكتر و با محاسبات رياضي به دنيا مي امدي اما امروز به خواست خدا 5 روز است كه از ان سوي پاكي ها به اغوش مادر امده ايي.

 

 

شناسنامه دار شدي

سه شنبه 24مرداد شناسنامه دار شدي مادر نامدار شوي انشالله

مهم بودن توست و سالم ماندنت و اين همه خواسته من از تو را داشتن است

فرنام مادر شدي و از خالق رئوفت مي خواهم كه سالم و صالح بماني و فردا به داشتنت افتخار كنم

 

بند ناف

گل پسرم،شامگاه سه شنبه 24مرداد وقتي كه مي خواستيم اسودگي بيشتري براي ادامه خوابت فراهم كنيم و پاكيزه ترت كنيم ،دوست نه ماه ات كه در تمام مدت غذاي كافي برايت فراهم مي كرد با شما خداحافظي كرد و از تنت جدا شد.

او مطمئنت كرد كه از اين به بعد يه مامان داري كه اگه خيلي كامل و تمام عيار نباشه اما تعهد داره كه شكم خوشگلت رو سير كنه.

اره ماماني،بند نافت افتاد.

واي كه چقدر مرد شده اي فرنامم،مبارك باشه فرزندم.

 

قصه ختنه پسرم...

برايت نگفته بودم كه زندگي درد دارد دلبندم،گاهي جسمي و بعضي مواقع روحي

وامروز درست 7روز بعد از تولدت در پنج شنبه 26مرداد درد را تجربه كردي،بگذار بگويم تجربه كرديم.

امروز فهميديم درد سه حرف ندارد،درد دارد بسيار جانكاه انقدر زياد كه ايمان داري در توان قلبت نيست و همين لحظه هاست كه از كار بيفتد و ناكارت كند.

امروز ميهمان مطب دكتر بخشيان بوديم ، جايي براي مسلمان كردنت،كاش معناي اين كار را مي فهميدم،اخر اگر خدا انطور مي پسنديد كه همان گونه خلقت مي كرد!!!

واييييييي كه چه روز سختي بود انقدر به تمام شدنم نزديك بود كه هر لحظه فكر مي كردم به اتمام رسيده ام.

صداي گريه ات زانوانم را مي لرزاند،اهسته گويمت خودم از اين همه ضعف خودم بعد از اين همه تفكر و تعمق در روزهاي گذشته متعجب شدم!!!!

مگر نه اينكه مجبور به اين كار بوديم؟؟

مگر نه اينكه دكترت را با وسواس و دقت انتخاب كرديم؟؟

مگر نه اينكه چاره ايي جز انجام ان در نوزاديت داشتيم؟؟

پير شدم با مسلمان شدنت مادر،

نيازي نيست كه كسي ياداوري كند ان دردها اولين ها در زندگيت هست اما اي كاش ان درد اخرين و بزرگترين درد زندگيت باشد عزيز دل مادر.

چه ناجور ضعيف و عصبي شده ام...

از خودم خنده ام مي گيرد،عاطفه ي روزهاي سختي...

اين همه ناتوان،اين همه عاجز،اين قدر ضعيف...

كه باعث تعجب شده بود...

نميدانم چرا!!جنس علاقه ام به شماست و يا رنج دوران بارداري ام و دلشوره هايم تمامم كرده و نميدانستم...

دروغ نيست اگر بگويم تا فردايش تمام تنم درد مي كرد،تمام تمام تمامم و حتي خواب به چشمانم نمي امد.

كلافه و بد قلق شده ام تكدانه ام.

بيشتر از درد،ترسيده ايي و ترست هنوز هم در وجودت هست!!بدون لباس و به پشت خوابيدن هم ازارت مي دهد.

فرنامم اندكي فقط اندكي با دلشوره هاي مادر مدارا كن.ببخش مادر را،ببخش...

 

پنج شنبه 2 شهريور

15 روزگيت مبارك،امروز براي اولين ميهماني زندگيت راهي منزل خاله روياي بابايي شديم،اقابودي فرنامم،اقا و متين و مادر عاشق نگاهت وقتي به دنبال بوي تن مادر بودي است.

وقتي در خواب با بازي فرشته ها قهقهه مي زني نميداني بر من چه مي گذرد!!!سست مي شوم و مي هراسم كه تمام شود،تمام شود اين عاشقانه هايم و من بمانم و حسرت اين روزها...

 

شروع قطره مولتي ويتامين

پسر گلم

از امروز جمعه 3شهروركه 16 روزه هستي به جز شير مادر قطره مولتي ويتامين هم مي خوري،برايت گفتم كه همه اين ها براي سلامتيت خوب است و به رشدت كمك مي كند و شما هم با ارامش قطره را نوش جان كردي.

 

وقتي به صورت پاك ومعصومت مي نگرم و دقايق متوالي چه شب و چه روز شيرخوردنت را نگاه مي كنم،مي لرزم و مي هراسم كه چقدر پاكي و چه ساده و بي دغدغه تكيه مي كني،اعتماد مي كني و مثلا يكي مثل من ميشود همه كست.

چقدر ماهي،چقدر نازنيني فرنامم و چه بي اندازه دوستت دارم،متفاوت با همه ي انواع دوست داشتن ها،چقدر به چشمم زيبايي و چه اندازه معجزه ايي مادر.

ادم كوچولوي من!!!دقايقم با تو پر است،پرپرپر،وچقدر به واسطه حضورت همه ي اتفاقات اطراف بي اهميت و بيهوده اند،چه اندازه تو را داشتن كافي است...

شبها درست همان زماني كه براي شير با نق نقي ارام مادر را صدا مي زني دستانم تا حد امكان و گاهي فراتر از ان به سوي اسمان خدا پر ميكشند،چقدر خوشبختم كه تو اول در بطنم و اكنون در اغوشم نشانه ي لطف خدا را برايم ياداوري مي كني.

به خدايم نزديكم.او همين نزديكي هاست،زير پوست تو فرزندم و زندگي ام پر است از حس زيباي حضور خداوندم و چقدر مغرورم كه به واسطه داشتنت نگاهش بر وجودم جاري است كه اي كاش تا ابد باقي بماند.

 

 بسيار بسيار بيشتر از انچه در تصور ايد دوستت دارممممممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سوگل
3 مهر 91 14:07
سلام اینو بخون:
البته من ننوشتما یکی برام فرستاده
ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس
http://amour-en-portrait.ca.cx/(این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید........

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد