فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

کوچیک خان

باز هم ممنونننننننن

یکی از سخت ترین چیزهایی که در زندگی برای پدر مادرهاپ یش میاد دیدن گاه وبیگاه مریضی بچه هاشونه واین به چشم مادرانه مون کوهی از غم واندوهه ومن ه م درکوران این غم گرفتار شدم واین روزها بااین مشکل درکنارکودکم دست وپنجه نرم میکنیم این واقعیت دردناک مریضی همیشه وهمه جا در کمینه وفرنام گلم هم استثنا نبود...   پسرم  بعد از واکسن 1 سالگیش یه سرخک خفیف گرفت و خیلی اذیت شد اما خداروشکر حالا خیلی بهتره . دکتر میگفت از عوارض واکسنه و کاری هم نمیشه کرد جز مداراااا از همه دوستان که به من زنگ زدن ویا اینکه پیام دادن تشکر میکنم وقربون همشون میشم وباید بگم خاله های نازنین فرنام جونم خوب شده والان حالش خیلی بهتره ...
9 مهر 1392

مادرانگی

درست زمانی که بین همه ی اگر ها و باید و شاید ها و چون و چرا ها مصمم می  شوی بنشینی بر سر سجاده ی مهرش و از خدا نام مادر را التماس کنی .... و بعد  خدا منتش را ... نعمتش را.... در حقت تمام کند و نام زیبای مادر را برازنده ی باقی  اسمت کند قصه ی روزهای تنهاییت تمام می شود یکی می آید که تو، به لطف  بودنش بهترین حس ها را تجربه می کنی و به ضمانتش وامِ مادرانگی می گیری به  همینِ تسهیل بی بدلیل ... خودت به میل خودت ، خودت را از دفتر اولویت هایِ خودت، داوطلبانه خط می زنی .... و یک نفر را مادرانگی می کنی تا مرز مادر شدن و حتی بعد تر .... درست مثل مادرت .... یادم بماند که همه ی این ها  خستگی دارد ... نگرانی دارد... ا...
8 مهر 1392

تشکررررر

نیمایوشیج در تولد یکسالگی فرزندش نوشت : پسرم  یک بهار یک تابستان یک پاییز ویک زمستان رادیدی .  از این پس همه چیز تکراریست جز مهربانی   عاشقتم دردونه مامانیییییییییییییییی همین حا از همه دوستان عزیزی که تولد پسرم رو یادشون بود و تبریک گفتن تشکر میکنم .امیدوارم همیشه شاد و سالم باشید. ...
21 مرداد 1392

تولدت مبارک عزیزم

يكسال گذشت از روزي كه به زندگي سلام گفتي و شدي شيريني زندگي ما .. يكسال خوش گذشت از بهم پيوند خوردن ما سه تا ... يكسال پر از خنده و شادي پر از نگرانيهاي مادرانه و پدرانه ... فرشته ي زندگي ما ، توي اين مدت ياد گرفتي بخندي ...گريه كني...بشيني ...چهار دست و پا بري ... قدم بردازی  ...و خيلي كارهاي ديگه كه همه و همه لحظه لحظه وقوعشون واسه مامان و بابا بزرگترين لذتها و خاطرات رو داشته و داره و تا ابد باما ميمونه عزيز دلم ..چي ميتونه شيرين تر و رويايي تر از اين باشه واسه ما ... روزها رو به عشق تو چشم وا كرديم و شبها هم با نفس تو خوابيديم نفس مامان .. با تمام وجودمون..از ته ته قلبمون ..با تمام احساساتمون ..تولد يكسالگيت رو ...
20 مرداد 1392

در احوالات روز تولد

پسر گلم ... دنياي من... واسه خودت مردی شدی و هرروز با كارهاي جديدت وحركات ظريفت باعث ميشي دل ما شاد باشه .   تو یه چشم به هم زدن بزرگ میشی و ما باید رخت دامادی تنت کنیم  و من بمونم و بوی تنت و خاطرات قشنگ این روزهات.به امید اون روز که امیدوارم باشم و تو اون لباس ببینمت پسر زیبای من... پسر گلم ... دنياي من... واسه خودت مردی شدی و هرروز با كارهاي جديدت وحركات ظريفت باعث ميشي دل ما شاد باشه . متاسفانه تولد يكسالگيت رو قسمت نشد بگيريم ...البته کلی واسه تولدت برنامه ریزی کرده بودم اما متاسفانه یکی ازفامیل های مامانی فوت کرد و دیگه نشد.قرار بود یه تولد بزرگ واست بگیریم که دیگه همه چیز به هم خورد و البته الان که فکر می کنم به ق...
20 مرداد 1392

زادروز عشق...

یک سال پيش دقيقا در همين زمان و ساعت(پنج شنبه 19 مرداد 1391 مصادف با 20 رمضان1433 ساعت12:30 دقیقه ظهر یک روز گرم و افتابی)انتظارم به پايان رسيد و صداي گريه ي تو با طنين اذان ظهر همراه شد و من اشك شوق ريختم . به زمين خوش امدي فرشته ي مهر وزيبايي . تولدت مبارك پنجره دلباز من... یک سال پيش دقيقا در همين زمان و ساعت(پنج شنبه 19 مرداد 1391 مصادف با 20 رمضان1433 ساعت12:30 دقیقه ظهر یک روز گرم و افتابی)انتظارم به پايان رسيد و صداي گريه ي تو با طنين اذان ظهر همراه شد و من اشك شوق ريختم . به زمين خوش امدي فرشته ي مهر وزيبايي . تولدت مبارك پنجره دلباز من... امروز آغاز شدي ،به شكل ماه ،به رنگ خورشيد،به اندازه ي عشق ب...
19 مرداد 1392

نمی دانم چطورمی شود ؟‌

نمی دانم چطورمی شود ؟‌ این روزهای بی شرکت وکلاس و درس ؛‌همیشه خانه ام .فرنام را دارم. پای دنیای بزرگ مجازی می نشینم کار خانه می کنم و بیشتر از آن روزها خسته ام. نمی دانم چطورمی شود ؟‌ این روزهای بی شرکت وکلاس و درس ؛‌همیشه خانه ام .فرنام را دارم. پای دنیای بزرگ مجازی می نشینم کار خانه می کنم و بیشتر از آن روزها خسته ام. انگار دور خودم چرخ می زنم. منتظر تعطیلی آخر هفته زیاد می مانم نمی فهمم چرا ! من که همه ی روزهایم تعطیل است،‌این همه منتظر تعطیلی هستم.... شاید به این دلیل باشد که قبلترها این روزهای بابایی از ان من بود اما حالا بیشتر در گیر و مشغول است و من هم ... بعد آن...
2 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد