فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

کوچیک خان

این روزهای تو

1392/4/26 14:36
نویسنده : mamani
367 بازدید
اشتراک گذاری

با شتابی که در تخیلم نمی گنجد در حال بزرگ شدنی و هرروز حتی برای من که تمام لحظاتمان مشترک است متفاوتی، هر لحظه و هر زمان و این تفاوت بسیار است بسیار...

 

 

زلال چشمانت آن هنگامی که به بیکران های مبهم می نگری مست مستم می کند، با تو هرروز اندکی از روزمرگی ها و شتاب غیر قابل کنترل زندگی پیش از اینم می کاهد، و با وجود دلشوره ی همیشگی به علت حضورت چشم داشتم از زندگی و آدم های اطرافم رو به کاهش نهاده است.

با شتابی که در تخیلم نمی گنجد در حال بزرگ شدنی و هرروز حتی برای من که تمام لحظاتمان مشترک است متفاوتی، هر لحظه و هر زمان و این تفاوت بسیار است بسیار...

به گمانم، که نه!!!!!!!!!! به حقیقت مرا میشناسی با من حرف می زنی در چشمانم چشم می دوزی و اگر به سمتی بروم با چشمانت تعقیبم می کنی و بعد هم دنبالم می ایی؛ علاقه بسیاری به ستاره های لوستر و چراغ ها داری و می خواهی از آن بالای سقف به نزدیکت بیایند،بلند بلند می خندی، لبهایت را هنگامی که می خواهی آغوشی را میهمانم کنی بر صورتم مینشانی و با دهان بازت میبوسی ام ، لبخندی به زیبایی زیباترین ها در صورتت مینگاری هر چند می گویم عزیزکم اینگونه ناز کردن متعلق به دختران است دوباره و همیشه تکرار می کنی و مرا غرق در شادی و عشق می کنی.

دستت را میخوری با صدا و همچنان پستانک و شیشه را نــــــــــــــــه!!!!!!!!! قطعا فرق های بزرگی دارند که من نمی دانم

شب ها هم اگر سیر باشی خودت ،خودت را به خواب می رسانی و اگر هم نه با گفتم دی دییییی(همون جی جی خودمان)و طلب ان به خواب شیرین میروی و مرا با مرور خاطرات روزانه ات تنها می گذاری.

تمام لحظه هایم پر پر پر است از حضورت . آغوشت امن ترین و آرام ترین جایی است که تا به روز تجربه کرده بودم.

آری
مـــــــــــــــــــــــــــن بهانه ی آغوشت را می گیریم سرت را بر شانه ام میگذاری برای خودت با تکان دادن سرت جای دلخواهت را فراهم می کنی دستت را دور گردنم حلقه می کنی و چشم می دوزی به جای جای خانه اگر بنشینم یا راه نروم با تکان پاهایت  و نشان دادن با دستهایت مرا وادار به راه رفتن می کنی.

با فشردن مروارید های سفیدت به منبع تغذیه ات بی مهری می کنی شاید هم مهر میورزی اما ...

تختت و عروسک هایت را بسیار بسیار دوست داری

حمام که میروی هیچ صدایی هیچ صدایی از تو نمی شنویم ساکت ساکت هر چقدر که طول بکشد می مانی و بازی می کنی و حتی می خوابی...
تصویرهایش را برایت به یادگار گرفته ایم ، حمام های پسرک...

و
بزرگ و بزرگ و بزرگ تر می شوی و من بیشتر و بیشتر و بیشتر دوستت خواهم داشت حاصل عشق شیرینمان...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رالیا
27 تیر 92 13:23
و باز باز باز اشکهای مارا جاری کردی ای عاطفه بانووووووو

زنده باشه گل پسرمون قوربون اون خندیدنای شیرینت خاله جون


قربون اون چشمای قشنگت برم رالیا جونممممم

گریه چرا؟؟ایشالا همیشه لبهات به خنده واشه دوست خوبم

ممنونم خاله جون مهلبون

سودابه
28 تیر 92 11:15
فرنام

جونم سلام.نوه گلم محمد متین در جشنواره نی نی شکمو شرکت کرده اما من قبلا با همراهم به نی نی های دیگه رای دادم

لطفا تو لوطی گری کن و بهش رای بده

کد ش683است که باید به شماره 20008080200ارسال بشه قبلا از رایتون سپاسگزارم

به خونه وب من و نوه های گلم تشریف بیارین خوشحال می شیم.











آرام
30 تیر 92 20:48
مث برق و باد میگذره خاله قدر این روزا رو بدون
جیگر این پسر خوشگل رو


ای گفتی خاله جون،ای گفتییییییییی

مرسی خاله ارام جونم

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد