فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

کوچیک خان

مادری...

مادر شدن عبور از سخت ترین امتحان خداوند برای من بود. نمیدونم چجور پشت سرش گذاشتم. گاهی ناشکری کردم و هر از گاهی شکر . خدایا کمک کن  تو  بقیه این مسیر سربلند باشم. هم پیش تو و هم پیش زیباترین هدیه ایی که بهم دادی.       ...
5 آبان 1392

پائیز امد

پاییز آمد. همین............. . . .   تنها خواسته ام  از درگاهش، پاییزی شاد، هزار رنگ و طلایی است در کنار همسر و پسرکی که تمام زندگی ام شده اند. برایم بمانید که تنها بهانه برای ماندنم هستید.    بعدا نوشت: پسرم این عکسی که می بینی رو مامانی وقتی شما تو دلش بودی گرفته،ایتجا یه جنگلیه تو نزدیکی ما که نمیدونم تا چند وقت دیگه که خودت بخواهی از زیبائی هاش لذت ببری وجود حارجی داره یا نه اما خواستم بدونی من و بابایی تو این چند سال با هم بودنمون پائیز زیباش رو از دست ندادیم و تو همه این سالها چشمهامون کلی با رنگهای قشنگش  نوازش شدن و حالا هم با شما تجربه اش می کنیم. امیدوارم این زیبایی های اطرا...
23 مهر 1392

روز کودک

پسرم روزت مبارک عزیز دلم دلم میخواست ببرمت بیرون و هر چی که خودت دوست داری رو برات بخرم اما سرما خوردی و حالت هم اصلا خوب  نیست و اینجا هم که سرد و بارونی شده.البته دوباری هم رفتیم دکتر اما هنوز بهتر نشدی  نفس مامان امیدوارم همیشه تو زندگی سالم و شاد باشی و روزهای خوبی رو کنار من و بابایی تجربه کنی دردونه  ی ما. ...
16 مهر 1392

باز هم ممنونننننننن

یکی از سخت ترین چیزهایی که در زندگی برای پدر مادرهاپ یش میاد دیدن گاه وبیگاه مریضی بچه هاشونه واین به چشم مادرانه مون کوهی از غم واندوهه ومن ه م درکوران این غم گرفتار شدم واین روزها بااین مشکل درکنارکودکم دست وپنجه نرم میکنیم این واقعیت دردناک مریضی همیشه وهمه جا در کمینه وفرنام گلم هم استثنا نبود...   پسرم  بعد از واکسن 1 سالگیش یه سرخک خفیف گرفت و خیلی اذیت شد اما خداروشکر حالا خیلی بهتره . دکتر میگفت از عوارض واکسنه و کاری هم نمیشه کرد جز مداراااا از همه دوستان که به من زنگ زدن ویا اینکه پیام دادن تشکر میکنم وقربون همشون میشم وباید بگم خاله های نازنین فرنام جونم خوب شده والان حالش خیلی بهتره ...
9 مهر 1392

مادرانگی

درست زمانی که بین همه ی اگر ها و باید و شاید ها و چون و چرا ها مصمم می  شوی بنشینی بر سر سجاده ی مهرش و از خدا نام مادر را التماس کنی .... و بعد  خدا منتش را ... نعمتش را.... در حقت تمام کند و نام زیبای مادر را برازنده ی باقی  اسمت کند قصه ی روزهای تنهاییت تمام می شود یکی می آید که تو، به لطف  بودنش بهترین حس ها را تجربه می کنی و به ضمانتش وامِ مادرانگی می گیری به  همینِ تسهیل بی بدلیل ... خودت به میل خودت ، خودت را از دفتر اولویت هایِ خودت، داوطلبانه خط می زنی .... و یک نفر را مادرانگی می کنی تا مرز مادر شدن و حتی بعد تر .... درست مثل مادرت .... یادم بماند که همه ی این ها  خستگی دارد ... نگرانی دارد... ا...
8 مهر 1392

تشکررررر

نیمایوشیج در تولد یکسالگی فرزندش نوشت : پسرم  یک بهار یک تابستان یک پاییز ویک زمستان رادیدی .  از این پس همه چیز تکراریست جز مهربانی   عاشقتم دردونه مامانیییییییییییییییی همین حا از همه دوستان عزیزی که تولد پسرم رو یادشون بود و تبریک گفتن تشکر میکنم .امیدوارم همیشه شاد و سالم باشید. ...
21 مرداد 1392

تولدت مبارک عزیزم

يكسال گذشت از روزي كه به زندگي سلام گفتي و شدي شيريني زندگي ما .. يكسال خوش گذشت از بهم پيوند خوردن ما سه تا ... يكسال پر از خنده و شادي پر از نگرانيهاي مادرانه و پدرانه ... فرشته ي زندگي ما ، توي اين مدت ياد گرفتي بخندي ...گريه كني...بشيني ...چهار دست و پا بري ... قدم بردازی  ...و خيلي كارهاي ديگه كه همه و همه لحظه لحظه وقوعشون واسه مامان و بابا بزرگترين لذتها و خاطرات رو داشته و داره و تا ابد باما ميمونه عزيز دلم ..چي ميتونه شيرين تر و رويايي تر از اين باشه واسه ما ... روزها رو به عشق تو چشم وا كرديم و شبها هم با نفس تو خوابيديم نفس مامان .. با تمام وجودمون..از ته ته قلبمون ..با تمام احساساتمون ..تولد يكسالگيت رو ...
20 مرداد 1392

در احوالات روز تولد

پسر گلم ... دنياي من... واسه خودت مردی شدی و هرروز با كارهاي جديدت وحركات ظريفت باعث ميشي دل ما شاد باشه .   تو یه چشم به هم زدن بزرگ میشی و ما باید رخت دامادی تنت کنیم  و من بمونم و بوی تنت و خاطرات قشنگ این روزهات.به امید اون روز که امیدوارم باشم و تو اون لباس ببینمت پسر زیبای من... پسر گلم ... دنياي من... واسه خودت مردی شدی و هرروز با كارهاي جديدت وحركات ظريفت باعث ميشي دل ما شاد باشه . متاسفانه تولد يكسالگيت رو قسمت نشد بگيريم ...البته کلی واسه تولدت برنامه ریزی کرده بودم اما متاسفانه یکی ازفامیل های مامانی فوت کرد و دیگه نشد.قرار بود یه تولد بزرگ واست بگیریم که دیگه همه چیز به هم خورد و البته الان که فکر می کنم به ق...
20 مرداد 1392

زادروز عشق...

یک سال پيش دقيقا در همين زمان و ساعت(پنج شنبه 19 مرداد 1391 مصادف با 20 رمضان1433 ساعت12:30 دقیقه ظهر یک روز گرم و افتابی)انتظارم به پايان رسيد و صداي گريه ي تو با طنين اذان ظهر همراه شد و من اشك شوق ريختم . به زمين خوش امدي فرشته ي مهر وزيبايي . تولدت مبارك پنجره دلباز من... یک سال پيش دقيقا در همين زمان و ساعت(پنج شنبه 19 مرداد 1391 مصادف با 20 رمضان1433 ساعت12:30 دقیقه ظهر یک روز گرم و افتابی)انتظارم به پايان رسيد و صداي گريه ي تو با طنين اذان ظهر همراه شد و من اشك شوق ريختم . به زمين خوش امدي فرشته ي مهر وزيبايي . تولدت مبارك پنجره دلباز من... امروز آغاز شدي ،به شكل ماه ،به رنگ خورشيد،به اندازه ي عشق ب...
19 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد