فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

کوچیک خان

زیبا ترین پایان

1391/5/19 2:21
نویسنده : mamani
425 بازدید
اشتراک گذاری

باز هم برای تو مینویسم پسرکم...

در واپسین روز یکی بودنمان...در آخرین ساعات نفس کشیدن تو در من...در آخرین دقایق هم خون بودن من با تو...در آخرین ثانیه های حس کردنت درعین ندیدنت...

دلم تنگ می شود...

زیبا ترین پایان

باز هم برای تو مینویسم پسرکم...

در واپسین روز یکی بودنمان...در آخرین ساعات نفس کشیدن تو در من...در آخرین دقایق هم خون بودن من با تو...در آخرین ثانیه های حس کردنت درعین ندیدنت...

دلم تنگ می شود...

دلم برای این روزها و ماه ها تنگ می شود...

دلم برای این انتظارشیرین...این دلواپسی های دم به دم...این تکان های آرام و نجیبانه تو در بطن مادرانه ام تنگ میشود....

دلم برای معجزه ای که در درونم هر لجظه بیشتر نمود می یافت تنگ میشود...

اکنون که تو آرام آرمیده ای و هیچ عین خیالت نیست که فردا پا به این دنیای بزرگ میگذاری،این منم که طوفانی در دل و اشکی برگونه ،بی تابانه منتظرم...

منتظرم تا درآغوشت بکشم و فراموش کنم که امشب و امروز اینقدر دلتنگ بودم...

اما بگذار در این دقایق خلوت نیمه شب چشمهایم ببارند که دیگر مجالی نیست برای ابر بودن و زین پس باید که خورشید بود برای بخشیدن گرمای وجودم به فرشته ای که از بهشت پای به این دنیای یخزده می گذارد...

آری فرشته کوچکم!

غم دوری از دنیای کوچک بطن مادر را فراموش کن که آغوشی گرم در انتظارتوست...دلی که از عشق پدرت سرشار بود اکنون وسعت میگیرد تا جایی برای ثمره این عشق باز کند...چه زیباست که تو محکمترین حلقه اتصال میان دو قلبی  که اکنون خون هردوی آنها در رگ های کوچک توست...تو زیباترین معنای ما شدن یک من و یک تویی...

پسرک محبوبم!

شوق دیدارت خواب از چشمان خسته ام ربوده است و آخرین تکان های آرام و شیرینت سخت دلتنگم میکند...و چه خوب است که خداوند به جای این لحظات ناب روزهای شیرینتری را به من هدیه خواهد کرد و موهبت دیدارهدیه آسمانیش را به من ارزانی خواهد داشت تا غم تمام شدن روزهای یکی بودنمان را فراموش کنم....و چه سخت بود برایم درک احساس مادرانی را که دلتنگ میشدند برای روزهای سخت بارداری...برای نخوابیدن ها،تنگی نفسها،افسردگی ها،نگرانی ها، دلتنگیها ،ویارها،تهوع ها،زودرنج شدن ها و....

گرچه دلتنگ خواهم شد برای سکسکه های شیرینت...برای چنگ زدنت به دیواره رحمم که این روزهای آخر اوج گرفته بود...برای کش و قوس آمدن هایت...برای هیجان زده شدن هایت...برای آنوقت ها که آرام لگد میزدی به منزل کوچکت...

اما..........

شوق دیدار روی ماهت از دلم خواهد زدود تمام آنچه را دلتنگی مینامم...

گرمای تن کوچکت مرا از دالان کوچکی از بهشت به قصری بزرگ خواهد برد ...

اشتیاق بوسیدن گونه های نرم و دستان کوچکت دلم را لبریز شادی خواهد ساخت تا دیگر جایی برای غم نباشد....

سخت در انتظار شنیدن نخستین گریه ات و آغازین لبخندت هستم معنای زندگیم!

بیا که دیگر تاب دوری زیباترین هدیه خداوند را ندارم.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد