و اينك شمارش معكوس…
"لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم"
و اينك شمارش معكوس…
بشمار مادر اگر تو هم مثل من بي قرار لحظه ديداري،
اگر حس تلخ و شيرين انتظار و تمايل به در اغوش كشيدن تاروپود دست ها و گونه ها تو را نيز قلقلك مي دهد.
بشمار مادر كه تا ديدار روزها بسيار اندكند و لحظه ها كوتاه.
اينجا جايي مثل انتهاي راه است...
هر چند انديشيدن به از دست دادن اين روزهايم سخت و گس است ،
اما شما بشمار فرزندم...
از امروز كه دوشنبه 16 مرداد است تا شايد كمتر از 3روز ديگر ،بشمار و براي پايان انتظارمان دعا كن.
خداي مهربانت را تنگ تنگ در اغوش بگير ،سير سير روي ماهش را ببوس و از او براي پاك ماندن سالهاي زندگي در زمين پند بگير.
براي من و پدرت از دستان مهربانش عشق و مهرباني و پاكي بستان ،نه اينكه در ما نباشد ما از چشمه ناب او بيشتر مي خواهيم...
و برايمان مشت مشت عطر خوش انسانيت بيار...
هر چند روزهايي كه براي امدن انتخاب نموده ايي در زمين مهماني است،مهماني خدا،رمضان است اخر،اين روزها اينجا پروردگار عالميان سفره ايي گسترده كه مادر عليرغم همه سالهاي بندگي اش،امسال به واسطه ي شما به گونه ايي ديگر ميهمان اين خان و سفره است.
همه چيز براي امدنت مهياست،اتاقي كوچك به وسعت قلب پدر و مادرت كه با عشق انتظارت را مي كشند و همه چيزهايي كه به ان احتياج داري .
تك دانه ام
روزهاي اخر سخت تر هم مي نمايد،از چه بابت نميدانم،به كم خوابيدن و نخوابيدن و درد داشتن و ورم كردن و ... به گمانم عادت كرده ام،پس اين سخت تر شدن ايام دليلي ديگر دارد و…
منتظر شنيدن صدا،ديدن نگاه و تنگ در اغوش كشيدنت هستيم.
بشمار و بياااااااااااا
محكم و استوار.
"لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم"